★★★این جا همه چی درهمه★★★
جک_داستان_جملات زیبا_طنز_...
شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : عقل کل

ارتباطات توی ایران اینجوریه که به طرف ایمیل می‌زنی
بعد باید اس‌ ام‌ اس بفرستی ایمیلتو چک کن !
بعد باید زنگ بزنی بگی اس‌ ام‌ اساتو چک کن !
.
.
.
اﺯ ﻣﺰﺧﺮﻓﺘﺮﯾﻦ ﻧﺼﯿﺤﺘﻬﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ :”ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ”  :|
.
.
.
ﯾﻪ ﻣﻌﻠﻢ ﺩﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ.. ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ
ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﺑﯽ ﻋﻠﺖ ﺧﻠﻖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ
ﺑﻌﺪﺵ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ :l
.
.
.
یه آدمایی هم هستن اسمشون دوسته
خودشون دشمن !
.
.
.
جالبه ها
موقع درس تو مغزم یه مدیا پلیر قوی نصب میشه
که قدرت پخش آهنگای قدیمی رم باکیفیت بالا داره..لامصب :|



ادامه مطلب ...
شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, :: 16:22 :: نويسنده : عقل کل
زیر بارون گریه کردم .. تا تو اشکامو نبینی 
وزق خوشگل من … عشق منی .. !
S
ترفند بسیار جالب برای استراحت در جاده های طولانی !
S

 

خیلی چاکریم … !
خسته نشدین که ؟ … برید ادامه مطلب بازم عکس هست :)
S


ادامه مطلب ...
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : عقل کل

 

 

 

 

دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:36 :: نويسنده : عقل کل

ببین دیگه تو محله چیکار میکرده که اینو براش نوشتن

دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:30 :: نويسنده : عقل کل

پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:54 :: نويسنده : عقل کل

______________________________________________________________________________________

ترجمت تو حلقم



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 23:0 :: نويسنده : عقل کل

سر کلاس اخلاق بودیم
واسه اولین بار در عمر تحصیلیم زود رفتم سر کلاسو صندلی اول نشستم
با اینکه هدفن تو گوشم نبود اما اصلا نمیشنیدم استاد چی چی میگه!!
رو صندلی دوستم خودکار بیک دیدم
ورش داشتم و لوله خودکارو از توش درآوردم
همین جوری داشتم باش بازی میکردم یهو از دستم ول شد عین چیزی از منجنیق پرت میشه



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:58 :: نويسنده : عقل کل

من تازه ديپلم گرفته بودم ومنى که قرار بود جزء ۱۰نفر اول کنکور بشم به علت اعتياد شديد به ورق بازى درس نخوندم و اون سال حتى مجازم نشدم و بجاى صندلى هاى دانشگاه شريف سر از يه شرکت تاسيساتى در اوردم تو نارمک ،



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:55 :: نويسنده : عقل کل

دلم درد میکند
انگار خام بودند خیالهایی که دنیا به خوردم
داده بود . . .!!

یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : عقل کل

يه بار منو پسر خالم (رضا) تو خونه ي خالمينا داشتيم ترتيب يکي از دختراي محل رو ميداديم ،دختره روشکم خابيده بود پسر خالمم خابيده بود روش منم



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:46 :: نويسنده : عقل کل
يه بار ما تو حيات خونمون داشيم نذري ميپختم چون تعداد ديگ ها زياد بود وما هم تجربه اي نداشتيم غير از مرداي فاميل چندتا اشپز ديگه هم دعوت کرده بوديم که بيان کمک


ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:36 :: نويسنده : عقل کل
 
يه بار ما کل فاميل خونمون دعوت بودن ماهم اونشب خورشت بادمجون درست کرده بوديم از قضا بادمجون ها هم بزرگ بودن و تخم داشتن منهم سر سفره جلو همه ي فاميل گفتم


ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:43 :: نويسنده : عقل کل

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته
رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت …
در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : عقل کل

شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود” شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون امد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم میزند



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : عقل کل

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز …



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : عقل کل

مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:27 :: نويسنده : عقل کل

در روم باستان عده ای غیبگو با عنوان سیبیل ها جمع شدند و آینده امپراتوری روم را در نه کتاب نوشتند ، 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:22 :: نويسنده : عقل کل

مردی متوجه شد که شنوایی همسرش کم شده ولی نمیدانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : عقل کل

دختری در همسایگیم بود ، هر روز صبح هنگام خروج از خانه اش دستش را به درب منزل من میکشید و مرا بیدار میکرد و میرفت !
در ذهنم هزاران اندیشه جان میگرفت ،



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 22:31 :: نويسنده : عقل کل

سلام.

این نامه رو میذارم برای اونایی که ...

تشکر لازم نیست.

 

 

چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 22:10 :: نويسنده : عقل کل
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:59 :: نويسنده : عقل کل

گفتم : دکتر دیگه ای ؟!؟! خارج از کشور ؟

گفت : نه ! همه اتفاق نظر دارن ، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد …
گفتم : خدا کریمه ، ایشالله که بهت سلامتی میده !
با تعجب نگاه کرد و گفت : یعنی اگه من بمیرم ، خدا کریم نیست ؟
گفتم : راست میگی ، حالا سوالت چیه ؟



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:49 :: نويسنده : عقل کل

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ، افراد زیادی اونجا نبودن ، ۳ نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود .

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد ، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم ، بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد رو کرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم . . .




ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:45 :: نويسنده : عقل کل

یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت ، اصلا نمی دونست عشق چیه ، عاشق به کی می گن ،تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید !

هرکی که می ومد بهش می گفت من یکی رو دوست دارم ، بهش می گفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست . . .

روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی ، توی یه خیابون خلوت و تاریک داشت واسه خودش راه میرفت که یه دختری اومد و از کنارش رد شد !



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : عقل کل

پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.
و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….
حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:34 :: نويسنده : عقل کل

مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ
می گوید حرفی نزد و …



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : عقل کل

یک شب مردی خواب عجیبی دید.او خواب دید دارد در کنار ساحل همراه با خدا قدم میزند. 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : عقل کل

صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت:

به هر خلبان ایرانی که به ۵۰ مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود- حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد و ۱۵۰ دقیقه بعد از مصاحبه صدام...



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : عقل کل

از مترسکی سوال کردم:آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده‌ای ؟



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : عقل کل

من جزو آن دسته از آدم‌هایی هستم که به آن‌ها «عیال» می‌گویند.
البته «مادر» هم هستم.
چند وقت پیش در یک مهمانی آقایی از دوستان رادیدم ، که تازگی از همسرش طلاق گرفته است . می‌گفت باز می‌خواهد تجدید فراش کند.

با خود اندیشیدم «چه فکر خوبی، راستی کیست که زن نخواهد؟»




ادامه مطلب ...
جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 1:5 :: نويسنده : عقل کل

تصویر آقای قرائتی و پدر جواد رضویان



ادامه مطلب ...
جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : عقل کل

یه سری رفتم خرید...یه فروشگاه نسبتا بزرگ بود که به غیر از صاحب فروشگاه که مرد بود باقی فروشنده ها دختر بودن..



ادامه مطلب ...
جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 1:32 :: نويسنده : عقل کل

یه بار گله ای رفتیم پیک نیک...تعداد زیاد بود و تپیدیم تو ماشینا...اون موقع پلیس گیر نمیداد...من جلو نشسته بودم،چند تا از دخترای فامیل صندلی عقب بودن...



ادامه مطلب ...
جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 1:25 :: نويسنده : عقل کل

تقریبا همه جهان گم شده است !!!
.



ادامه مطلب ...
جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 1:24 :: نويسنده : عقل کل

تمام ماده ای که نسل بشر را به وجود آورده است در یک حبه قند جا می گیرد !!!



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:28 :: نويسنده : عقل کل

چرا عاقل کند کاري که بعداً خود به خود گويد خودم کردم که لعنت بر خودم بادا بادا مبارک بادا ...

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:27 :: نويسنده : عقل کل

اون دنیا خدا نمی پرسه مدل ماشینت چیه؟

می پرسه چند تا پیاده رو سوار کردی؟

...

...

قابل توجه خانمهایی که نمی دونن نیت پسر ها الهیه !!!

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:26 :: نويسنده : عقل کل

در فصل زمستون که لبو ميچسبد / آغوش و فشار و گفتگو ميچسبد

پس شعله بخاري ها را  کم کن /  که فقط زير پتو ميچسبد !!!

شرکت ملي گاز ايران !!!

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : عقل کل

دانشجویی به استادش گفت:استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.

 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:9 :: نويسنده : عقل کل

·         یكی آزمایش ایدز میده، جواب مثبت بوده، میگه: عجب دوره و زمونه‌ای شده، آدم به دستای خودش هم نمیتونه اعتماد كنه

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:8 :: نويسنده : عقل کل

·         اول میگیریش تو دستت بعد یه کمی باهاش ور میری اگه راست نشد بکن تو دهنت و بعد سرشو بمالون بعد آهسته بکن تو سوراخ..ما این طوری سوزن نخ میکنیم!

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:8 :: نويسنده : عقل کل

·         زنه آب جوش میریزه رو آلت مرد. کارشون به دادگاه میکشه. قاضی میگه : دیه تخم راست ۱۳ میلیون و دیه تخم چپ ۱۴ میلیون و دیه وسطی ۱۵ میلیونه. زنه میگه پس بگو من تا حالا شب تا صبح سوار تویوتاکمری میشدم خودم خبر نداشتم.

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:5 :: نويسنده : عقل کل

اینم یه مثل قدیمی که میگه:خودتو به گاييدن نده علي آب بيار نيس

 

·         مرد روستايي به زنش ميگه بايد بدي زنه ميگه اب براي غسل نداريمرده آرام ميگه صبح زود علي را ميفرستم اب بياره .علي زير پتو ميگه ننه خودتو به گاييدن نده علي آب بيار نيس

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:4 :: نويسنده : عقل کل

·         پسره میره پیش باباش میگه بابا بچه چطوری درست میشه؟ باباش میگه هیچی.منو مامانت میریم بیمارستان بچه میخریم میام همین. بچه میگه . اها یعنی کردن اثر نداره؟

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:2 :: نويسنده : عقل کل

·         دختر تهرونیه به دوست پسر لرش اس میده میگه خونه خالیه من تنهای تنهام لره جواب میده قران بخون صلوات بفرست از هیچی نترس...

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : عقل کل

·         نادر شاه ، به لشگریانش گفته بود که اگر من جایی رو فتح کنم ، به تمام زنان اون شهر به تعداد دندوناشون تجاوز می کنم . از قرار به شهری حمله می کنند و شهر رو می گیرند ، وقتی تمام خونه ها رو میگردن می بینن تو این شهر فقط یه پیرزن زندگی میکنه که 1 دونه دندون بیشتر نداشته ! نادر شاه هم چاره ای نداشته و می ره و بهش تجاوز می کنه ، وقتی کارش تموم میشه و میان که از اون شهر برن ، یهو پیرزنه میاد میگه ، وایسا ننه ، هنوز دندون مصنوعیام مونده ..

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:0 :: نويسنده : عقل کل

·         قاضی خطاب به متهم قزوینی:در مورد پارگی مقعد،شکستگی استخوان لگن،شکافتگی روده،ترکیدگی ستون فقرات چه دفاعی دارید؟قزوینیه میگه اقای قاضی یه کون کردم،دینامیت که کار نذاشتم....ا

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 12:0 :: نويسنده : عقل کل

·         زين پس ب جایواژه بی ادبانه "كون" از كلمه "جيب" استفاد ­ه كنيد، چون رئيس جمهور محترم فرمودند:"نتیجه همه تلاشهای دولت ، صاف ميره تو جيب مردم"

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 11:58 :: نويسنده : عقل کل

·         دختر به پسره میگه: شنیدی ماله عربا درازه؟ پسره میگه: آره! دختره: شنیدی میگن مال مکزیکیا کلفته؟ پسره :آره! دختره راستی اسم مال تو چیه؟ پسره: عبدالخلیل زاپاتا

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 11:57 :: نويسنده : عقل کل

·         تركه زن ميگيره، شب اول تو حجله تا ميان مشغول شن يهو عروس سكته ميكنه ميميره! تركه خيلي ناراحت ميشه، ميگه:بابا اينكه نشد، اينهمه خرج كرديم و حالا يك دور هم نكنيم خيلي ستمه! ميكنيم، خلاصه مشغول ميشه، همچين كه نوك كار فرو ميره يهو زنه شكه ميشه و بلند ميشه ميشينه. تركه ميزنه تو سرش شروع ميكنه بلند بلند گريه كردن! عروسه ميگه: بابا من زنده شدم، بايد خوشحال باشي، چرا گريه ميكني؟ تركه وسط همون گريه زاريش، ميگه: بابام! عروسه ميگه: بابات چي؟ تركه ميگه: اگه ميدونستم نميگذاشتم بميره

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 82
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 96
بازدید ماه : 96
بازدید کل : 44769
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content