★★★این جا همه چی درهمه★★★
جک_داستان_جملات زیبا_طنز_...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 23:0 :: نويسنده : عقل کل

سر کلاس اخلاق بودیم
واسه اولین بار در عمر تحصیلیم زود رفتم سر کلاسو صندلی اول نشستم
با اینکه هدفن تو گوشم نبود اما اصلا نمیشنیدم استاد چی چی میگه!!
رو صندلی دوستم خودکار بیک دیدم
ورش داشتم و لوله خودکارو از توش درآوردم
همین جوری داشتم باش بازی میکردم یهو از دستم ول شد عین چیزی از منجنیق پرت میشه



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:58 :: نويسنده : عقل کل

من تازه ديپلم گرفته بودم ومنى که قرار بود جزء ۱۰نفر اول کنکور بشم به علت اعتياد شديد به ورق بازى درس نخوندم و اون سال حتى مجازم نشدم و بجاى صندلى هاى دانشگاه شريف سر از يه شرکت تاسيساتى در اوردم تو نارمک ،



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:55 :: نويسنده : عقل کل

دلم درد میکند
انگار خام بودند خیالهایی که دنیا به خوردم
داده بود . . .!!

یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : عقل کل

يه بار منو پسر خالم (رضا) تو خونه ي خالمينا داشتيم ترتيب يکي از دختراي محل رو ميداديم ،دختره روشکم خابيده بود پسر خالمم خابيده بود روش منم



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:46 :: نويسنده : عقل کل
يه بار ما تو حيات خونمون داشيم نذري ميپختم چون تعداد ديگ ها زياد بود وما هم تجربه اي نداشتيم غير از مرداي فاميل چندتا اشپز ديگه هم دعوت کرده بوديم که بيان کمک


ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:36 :: نويسنده : عقل کل
 
يه بار ما کل فاميل خونمون دعوت بودن ماهم اونشب خورشت بادمجون درست کرده بوديم از قضا بادمجون ها هم بزرگ بودن و تخم داشتن منهم سر سفره جلو همه ي فاميل گفتم


ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:43 :: نويسنده : عقل کل

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته
رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت …
در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : عقل کل

شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود” شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون امد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم میزند



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : عقل کل

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز …



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : عقل کل

مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:27 :: نويسنده : عقل کل

در روم باستان عده ای غیبگو با عنوان سیبیل ها جمع شدند و آینده امپراتوری روم را در نه کتاب نوشتند ، 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:22 :: نويسنده : عقل کل

مردی متوجه شد که شنوایی همسرش کم شده ولی نمیدانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.



ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : عقل کل

دختری در همسایگیم بود ، هر روز صبح هنگام خروج از خانه اش دستش را به درب منزل من میکشید و مرا بیدار میکرد و میرفت !
در ذهنم هزاران اندیشه جان میگرفت ،



ادامه مطلب ...


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 65
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 79
بازدید ماه : 79
بازدید کل : 44752
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content