★★★این جا همه چی درهمه★★★
جک_داستان_جملات زیبا_طنز_...
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 22:10 :: نويسنده : عقل کل
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:59 :: نويسنده : عقل کل

گفتم : دکتر دیگه ای ؟!؟! خارج از کشور ؟

گفت : نه ! همه اتفاق نظر دارن ، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد …
گفتم : خدا کریمه ، ایشالله که بهت سلامتی میده !
با تعجب نگاه کرد و گفت : یعنی اگه من بمیرم ، خدا کریم نیست ؟
گفتم : راست میگی ، حالا سوالت چیه ؟



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:49 :: نويسنده : عقل کل

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ، افراد زیادی اونجا نبودن ، ۳ نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود .

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد ، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم ، بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد رو کرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم . . .




ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:45 :: نويسنده : عقل کل

یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت ، اصلا نمی دونست عشق چیه ، عاشق به کی می گن ،تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید !

هرکی که می ومد بهش می گفت من یکی رو دوست دارم ، بهش می گفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست . . .

روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی ، توی یه خیابون خلوت و تاریک داشت واسه خودش راه میرفت که یه دختری اومد و از کنارش رد شد !



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : عقل کل

پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.
و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….
حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:34 :: نويسنده : عقل کل

مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ
می گوید حرفی نزد و …



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : عقل کل

یک شب مردی خواب عجیبی دید.او خواب دید دارد در کنار ساحل همراه با خدا قدم میزند. 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : عقل کل

صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت:

به هر خلبان ایرانی که به ۵۰ مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود- حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد و ۱۵۰ دقیقه بعد از مصاحبه صدام...



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : عقل کل

از مترسکی سوال کردم:آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده‌ای ؟



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : عقل کل

من جزو آن دسته از آدم‌هایی هستم که به آن‌ها «عیال» می‌گویند.
البته «مادر» هم هستم.
چند وقت پیش در یک مهمانی آقایی از دوستان رادیدم ، که تازگی از همسرش طلاق گرفته است . می‌گفت باز می‌خواهد تجدید فراش کند.

با خود اندیشیدم «چه فکر خوبی، راستی کیست که زن نخواهد؟»




ادامه مطلب ...


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 72
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 86
بازدید ماه : 86
بازدید کل : 44759
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content